فاصله تان را با آدم ها حفظ کنید...
آدم ها یکدفعه می زنند روی ترمز و آنوقت
شما مقصری
فاصله تان را با آدم ها حفظ کنید...
آدم ها یکدفعه می زنند روی ترمز و آنوقت
شما مقصری
انسانها هر از چندگاهی ....
از جای می افتند.....
از لبه ی پرتگاه.....
از پا....
از نفس...
از این ور بوم...
از دماغ فیل...
از چاله به چاه....
از عرش به فرش...
از چشم....
ازچشم.....
ازچشم....
ازچشم....
و ازچشم....
دلـمـــ مـیـخـواهـد کـسـیـــ «بـاشــد»
«خــوبـــ» بـاشـد...
«مـهـربـانـــ » بـاشـد...
« بـســـ» بـاشـد...
هـمـهیـــ ایـنـــ بـودنـــ هـایـشـــ فـقـطـ بـرایـــ مـنـــ بـاشـد..
بـرایـــ مـــنـــ...
باید از الفاظ عبور کنیم
باید از همه ی سر و صدا ها گذشت...
به سکوت رسید.
در رنگ ها به نور !!!
از همه ی درخت ها به خاک
با همه ی میوه ها به آب .
به لهجه ی مشترک همه نوزاد های زمین !!
باید از همه ی سر و صدا ها گذشت .
منبر ستاره ها در شب
سخنرانی باران در رودخانه ..
فریاد دریاها در ساحل .
گاهی
بلند ترین فریاد ها در سکوت شنیده می شود .
زبان مشترک
زبان دندان ها، لب ها، موها، دست ها، زبان ژاکت ها، پالتوها، کلاه ها
گیپور دامن ها
زبان اخم ها، لبخند ها، اشک ها، زبان رنگ موها، رژ لب ها، زبان رقص
زبان زن !!!
باچشم ها هم میتوان شنید .
بعضی وقت ها باید ملیت ها را کنار گذاشت !!!
و نه ملت ها را ....
سیگار برگ
تلخی سرنوشت دختران کوبایی !!!
کمدی
مرثیه ی چارلی چاپلین برای کودکان مصنوعی مهد کودک ها ...
من
من
من به خداوند اعتقاد دارم
و به پیامبرانی که هیچ گاه جبرائیل را ندیده اند !!!!
به مورچه ها
پروانه ها
قورباغه ها
به برگ ها ... باد ها .......
به بینوایان ویکتور هوگو .
اگر با چشم های سیاه لقمان حکیم نگاه کنیم
حتی فرعون ها و نمرود ها پیامبرانی هستند
که آسیه پرورند !!!!
ما همه از یک جا آمده ایم
در سفینه ی خاکی زمین مهمان درخت ها و رودخانه ها و دریا ها و آسمانهاشده ایم .
از چشمه هایش می نوشیم
سخاوتمندان به گله های آهو و گوزن حمله میکنیم !!!
درخت ها را به استثمار می کشیم
پرندگان را به قفس
اما...
همه این داستان
برای این بود که بیاندیشیم.
پدرم دلواپسِ آیندهی خواهرم است، اما حتی یکبار هم اتفاق نیفتاده که با هم بیرون بروند،
در خیابان قدم بزنند و گاهی بلند بلند بخندند.
خواهرم نگرانِ فشارِ کاریِ پدرم است، اما حتی یکبار هم نشده که خواستههایش را به تعویق بیاندازد
تا پدر برای مدتی احساسِ آرامش کند.
مادرم با فکرِ خوشبختیِ من حتی خوابش نمیبرد. اما حتی یکبار هم نشده که با من در موردِ خوشبختیام صحبت کند
و بپرسد: پسرم چه چیزی تو را خوشحال میکند؟
من با فکرِ رنج و سختیِ مادرم از خواب بیدار میشوم. اما حتی یکبار هم نشده که دستش را بگیرم،
با او به سینما بروم، با هم تخمه بشکنیم، فیلم ببینیم و کمی به او آرامش بدهم.
ما از نسلِ آدمهای بلاتکلیف هستیم. از یکطرف در خلوتِ خود،
دلمان برای این و آن تنگ میشود، از طرف دیگر، وقتی به هم میرسیم،
لالمانی میگیریم! انگار نیرویی نامرئی، فراتر از ما وجود دارد
که دهانمان را بسته تا مبادا چیزی در موردِ دلتنگیمان بگوئیم!
تکلیفمان را با خودمان روشن نمیکنیم.
یکدیگر را دوست میداریم اما آنقدر شهامت نداریم که دوستداشتنمان را ابراز کنیم.
به جـــای ساعت نــوار سیـــاهی
به مچ دســـتم بستـــم....
زمــان بــرای مــن مـتوقف شــد و
مـن پیمــان خـود رابـا هـرچـه زمـان اسـت و
هـر چـه مـربـوط بـه آن اسـت
شکستـــم......
مرد عربی از حضرت علی (ع) این 4 سوال را پرسید:
1:واجب چیست و واجبتر از آن چیست؟
2:نزدیک چیست و نزدیکتر از آن چیست؟
3:عجیب چیست و عجیبتر از آن چیست؟
4:سخت چیست و سختتر از آن چیست؟
حضرت در پاسخ فرمودند:
واجب اطاعت خداست و واجبتر ترک گناه
نزدیک قیامت است و نزدیکتر مرگ
عجیب دنیاست و عجیبتر از آن دلبستن به دنیا
سخت خانه قبر است و سختتر بی توشه وارد قبر شدن...