انسانم آرزوست


سلام
کپی مطالب وبلاگ بلامانع است
اگه خواستید میتونید با ذکر منبع مطالب رو منتشر کنید.

گمشده این نسل اعتــماد است نه اعتقــاد
اما افسوس ! که نه بر اعتماد , اعتقادیست
و نه بـــر اعتقــــادشـــان اعتمــــــــــــــاد...

عشق یعنی خـــــــــــدا
یعنی امـــام زمـــــان(ع)
یعنی پـــــــدر و مــــــادر
یعنی همســـر و فــرزند
یعنی همنـــــــوع خودت
و عشق یعنــــی خودت

............................................

مـن خویشــــــاوند هر انســـانی هستم

که خنجــــر در آستین پنـــــهان نمی‌کند.

نه ابـــــــــــرو درهــــــــــــم میکشــــــــد

نه لبخندش ترفنـــد تجــاوز به حق نـان و

ســـــــــایه‌بان دیگــــــــــــــران اســــــت.

مـــــن یک لـــر ِ بلـوچم، یک کـــردِ عــرب،

یک تـــرکٍ فـارس‌، یک آفــریقایی اروپایی

یک استرالیایی آمریکایی و یک آسیایی‌ام،

یک سیــاه‌پوستِ زردپوستِ ســـرخ‌پوستِ

سفیــــدم که نه تنـــها با خــودم و دیگران

کـمترین مشکلی ندارم بلکه بـدون حـــضور

دیگـــران وحشت مــــــرگ را زیـــــر پوستم

احســــــــــــــــــــــــاس میـــــــــــــــکنم.

من انسانی هستم میان انسان‌های دیـگر

بر سیـارهٔ مقــــدس زمین، که بدون حضور

دیگــــــــــران معنـــــــــــــایی نــــــــــدارم.

ترجیح میدهم شعر شیپور باشد،نه لالایی!


"انســـانم آرزوســت"

پیام های کوتاه

آخرین نظرات

پیوندهای روزانه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فقر» ثبت شده است

روزی یک مرد ثروتمند, پسر بچه ی کوچکش را به یک ده برد
تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند,چقدر فقیر هستند.
آنها یک روز و یک شب را در خانه ی محقر یک روستایی به سر بردند.
در راه بازگشت و در پایان سفر,مرد از پسرش پرسید:
((نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟))

پسر پاسخ داد: ((عالی بود پدر!))
پدر پرسید: ((آیا به زندگی آنها توجه کردی؟))
پسر پاسخ داد: ((فکر میکنم!))
و پدر پرسید: ((چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟))
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت:
((فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا
ما در حیاتمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد.
ما در حیاتمان فانوسهایی تزیینی داریم و آنها بی نهایت ستاره دارند.
حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست!))

در پایان حرفهای پسر,زبان مرد بند آمده بود.
پسر اضافه کرد: ((متشکرم پدر که به من نشان دادی ما واقعا چقدر فقیر هستیم!))

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۱۶
انسانم آرزوست

فقر
میخواهم بگویم ……
فقر همه جا سر میکشد …….
فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ……فقر ، چیزی را ” نداشتن ” است ، ولی ، آن چیز پول نیست ….. طلا و غذا نیست…….
فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ……
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ……
فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند …..
فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود …..
فقر ، همه جا سر میکشد …….
فقر ، شب را ” بی غذا ” سر کردن نیست ..
فقر ، روز را ” بی اندیشه” سر کردن است

 

دکتر علی شریعتی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۳ ، ۱۱:۰۰
انسانم آرزوست