انگار که از مشت قفس رستی و رفتی
یکباره به روی همه در بستی و رفتی
هر لحظهی همراهی ما خاطره ای بود
اما تو به یک خاطره پیوستی و رفتی
نفرین به وفاداریات ای دوست که با من
پیمان سر پیمان شکنی بستی و رفتی
چون خاطرهی غنچهی پرپر شده در باد
در حافظهی باغچه ها هستی و رفتی
جا ماندن تصویر تو در سینهی من! آه!
این آینه را آه که نشکستی و رفتی
فاضل نظری