انسانم آرزوست


سلام
کپی مطالب وبلاگ بلامانع است
اگه خواستید میتونید با ذکر منبع مطالب رو منتشر کنید.

گمشده این نسل اعتــماد است نه اعتقــاد
اما افسوس ! که نه بر اعتماد , اعتقادیست
و نه بـــر اعتقــــادشـــان اعتمــــــــــــــاد...

عشق یعنی خـــــــــــدا
یعنی امـــام زمـــــان(ع)
یعنی پـــــــدر و مــــــادر
یعنی همســـر و فــرزند
یعنی همنـــــــوع خودت
و عشق یعنــــی خودت

............................................

مـن خویشــــــاوند هر انســـانی هستم

که خنجــــر در آستین پنـــــهان نمی‌کند.

نه ابـــــــــــرو درهــــــــــــم میکشــــــــد

نه لبخندش ترفنـــد تجــاوز به حق نـان و

ســـــــــایه‌بان دیگــــــــــــــران اســــــت.

مـــــن یک لـــر ِ بلـوچم، یک کـــردِ عــرب،

یک تـــرکٍ فـارس‌، یک آفــریقایی اروپایی

یک استرالیایی آمریکایی و یک آسیایی‌ام،

یک سیــاه‌پوستِ زردپوستِ ســـرخ‌پوستِ

سفیــــدم که نه تنـــها با خــودم و دیگران

کـمترین مشکلی ندارم بلکه بـدون حـــضور

دیگـــران وحشت مــــــرگ را زیـــــر پوستم

احســــــــــــــــــــــــاس میـــــــــــــــکنم.

من انسانی هستم میان انسان‌های دیـگر

بر سیـارهٔ مقــــدس زمین، که بدون حضور

دیگــــــــــران معنـــــــــــــایی نــــــــــدارم.

ترجیح میدهم شعر شیپور باشد،نه لالایی!


"انســـانم آرزوســت"

پیام های کوتاه

آخرین نظرات

پیوندهای روزانه

نامه ی عاشقانه ثریا( عشق اول و آخر استاد شهریار ) به استاد

 

روزی استاد شهریار نامه ای دریافت می کند که روی پاکت یا داخل آن نشانی از فرستنده اش نبود...:

“ شهریار عکست را در مجله ای دیدم، خیلی شکسته شده ای؛ سخت متاثر شدم. گفتم : خدای من این چهره دلدادۀ من است؟ این همان شهریار است؟ این قیافۀ نجیب و دوست داشتنیِ دانشجوی چهل سال پیش مدرسه دارالفنون است؟

نه من خواب می بینم. سخت اشک ریختم. بطوریکه دختر کوچکم سهیلا علت دگرگونیم را پرسید؟ به او گفتم: عزیزم، برای جوانیِ از دست رفته و خاطرات فراموش نشدنی آن دوران.

به یاد آن شبی افتادم که می خواستی مرا به خانه مان برسانی، وقتی که به در خانه رسیدیم، گفتم: نمی گذارم تنها برگردی و وقتی ترا به نزدیک منزلت رساندم تو گفتی: صحیح نیست یک دختر در این دل شب تنها برود. و دوباره برگشتیم و آنقدر رفتیم و آمدیم که یکدفعه سپیده دمیده بود… و یادت هست که والدینم چه نگران شده بودند.

آیا یادت هست به ییلاقمان پیاده آمده بودی و من در اتاق به تمرین سه تاری که به من یاد داده بودی مشغول بودم و اکنون نیز گهگاه سه تار را بدست می گیرم و غزل زیر ترا زمزمه می کنم:

" گذشته من و جانان به سینما ماند / خدا ستاره ی این سینما نگه دارد ”

شهریار که چهره اش دگرگون شده بود سپس به دوست و همدم خود می گوید :
“درست نوشته است روزی از من خواسته بود تا از دارالفنون مرخصی بگیرم و به ییلاقشان بروم و وقتی همکلاسی ها از حالم با خبر شدند مرخصیم را از رئیس دارالفنون گرفتند و من شبانه خود را به ییلاق او رساندم. وچون چراغ اتاقش روشن بود در دستگاه شور با سه تار و با چشمان اشکبار غزلی را که سروده بودم را با صدای بلند خواند:

باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب / تا کنی عقدۀ اشک از دل من باز امشب
ساز در دست تو سوز دل من می گوید / من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب
مرغ دل در قفس سینه من می نالد / بلبل ساز ترا دیده هم آواز امشب
زیر هر پرده ساز تو هزاران راز است / بیم آن است که از پرده فتد راز امشب
گرد شمع رخت ای شوخ من سوخته جان / پر چو پروانه کنم باز به پرواز ناز امشب
کرد شوق چمن وصل تو ای مایۀ ناز / بلبل طبع مرا قافیه پرداز امشب
شهریار آمده با کوکبۀ گوهر اشک / به گدایی تو ای شاهد طناز امشب

و تا صدای مرا شنید می خواست خود را از پنجره به بیرون بیندازد که با التماسهای من منصرف شد و سپس پدر و مادرش مرا به خانه شان بردند و هنگامی که ما را تنها گذاشتند غزل زیر را سرودم:

پروانه وش از شوق تو در آتشم امشب / می سوزم و با این همه سوزش خوشم امشب
در پای من افتاد سر از شوق چو دانست / مهمان تو خورشید رخ و مهوشم امشب
در راه حرم قافله از سوسن و سنبل / وز سرو و صنوبر علم چاوشم امشب
بزدای غبار از دل من تا بزداید / زلف پریان گرد ره از افرشم امشب
کوبیده بسی کوه و کمر سر خوش و اینک / در پای تو افتاده ام و بی هشم امشب
یا رب چه وصالی و چه رویای بهشتی است / گو باز نگیرد سر از بالشم امشب
بلبل که شود ذوق زده لال شود لال / ای لاله نپرسی که چرا خامشم امشب
در چشم تو دوریست بهشتی که نوازد / با جام در افشان و می بیغشم امشب
ما را بخدا باز گذارید خدا را / این است خود از خلق خدا خواهشم امشب
قمری ز پی تهنیت وصل تو خواند / بر سرو سرود غزل دلکشم امشب

روز بعد استاد پاسخ نامه عشق جوانیش را که پری خطاب می کرد؛ چنین سرود:

“ پیر اگر باشم چه غم، عشقم جوان است ای پری / وین جوانی هم هنوزش عنفوان است ای پری
 هر چه عاشق پیر تر عشقش جوانتر ای عجب / دل دهد تاوان اگر تن ناتوان است ای پری
 پیل مــاه و سال را پهلو نمی کردم تهی / با غمت پهلو زدم، غم پهلوان است ای پری
 هر کتاب تازه ای کز ناز داری خود بخوان / من حریفی کهنه ام درسم روان است ای پری
 یاد ایامی که دل ها بود لبریز امید / آن اوان هم عمر بود این هم اوان است ای پری
 روح سهراب جوان از آسمان ها هم گذشت / نوشدارویش، هنوز از پی دوان است ای پری
 با نــواهــای جـــرس گاهـــی به فـــریادم بــرس / کیــــن ز راه افــتاده هم از کاروان است ای پری
 کـــام درویشـــــان نداده خـدمت پیران چه سود / پیــــر را گــــو شــهریار از شبروان است ای پری ”

همه ما عاشقان نسبت به خانم ثریا ابراهیمی که در شعر شهریار به عنوان "پری" لقب گرفته مدیون هستیم. چرا که اگر او نبود ما امروز شهریاری هم نداشتیم. البته پزشکی بنام محمدحسین بهجت تبریزی را داشتیم که با خانم ثریا زندگی مشترک تشکیل می داد و صاحب فرزند و… و بالاخره دار فانی را وداع می گفت. اما او هرچه بود دیگر شهریار نبود؛ آنکه شهریار را آفرید پری بود و آنکه پری را آفرید شهریار و آنچه هر دو را آفرید عشق بود و آنچه عشق را دوام داد هجران بود نه وصال و عاقد معنوی این عشق کسی نبود جز حافظ؛ که تا آخرین دم حیات با شهریار مانوس بود...

به تودیع تو جان میخواهد از تن شد جدا، حافظ / به جان کندن وداعت می کنم حافظ، خداحافظ

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۰۴/۲۸
انسانم آرزوست

نظرات  (۱)

عااااااااااااااااااااااااالی عاشق این شعر اخرم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی