مادر
شخصی مادرش الزایمر داشت...
بهش گفت مادر یه بیماری داری،باید بخاطر همین ببریمت آسایشگاه سالمندان...
مادر گفت:چه بیماریی؟
گفت :الزایمر... گفت:چی هست...
گفت:"یعنی همه چیو فراموش میکنی...
گفت انگار خودتم همین بیماریو داری...
گفت: چطور؟
گفت:انگار یادت رفته با چه زحمتی بزرگت کردم،
چقدر سختی کشیدم تا تو بزرگ بشی،
قامت خم کردم تا قد راست کنی...
شب نخوابیدم تا تو راحت بخوابی
پسر رفت توی فکر... ...
برگشت به مادرش گفت: مادر منو ببخش...
گفت:برای چی؟ گفت:به خاطر کاری که میخواستم بکنم...
مادر گفت: یادم نمیاد....
" سلامتی همه مادرها..:
خدایا اگه مادرم گناه داشت او را ببخش
و اگر غمگین دیدی قلب او را خوشحال کن
واگر خوشحال دیدی خوشحالی او را تمام نکن
و اگر او مریض است خدایا او را شفا بده
و اگر او را مدیون دیدی دین او را پرداخت کن
اگر او را مرده دیدی او را رحم کن و او را وارد بهشت کن...