انسانم آرزوست


سلام
کپی مطالب وبلاگ بلامانع است
اگه خواستید میتونید با ذکر منبع مطالب رو منتشر کنید.

گمشده این نسل اعتــماد است نه اعتقــاد
اما افسوس ! که نه بر اعتماد , اعتقادیست
و نه بـــر اعتقــــادشـــان اعتمــــــــــــــاد...

عشق یعنی خـــــــــــدا
یعنی امـــام زمـــــان(ع)
یعنی پـــــــدر و مــــــادر
یعنی همســـر و فــرزند
یعنی همنـــــــوع خودت
و عشق یعنــــی خودت

............................................

مـن خویشــــــاوند هر انســـانی هستم

که خنجــــر در آستین پنـــــهان نمی‌کند.

نه ابـــــــــــرو درهــــــــــــم میکشــــــــد

نه لبخندش ترفنـــد تجــاوز به حق نـان و

ســـــــــایه‌بان دیگــــــــــــــران اســــــت.

مـــــن یک لـــر ِ بلـوچم، یک کـــردِ عــرب،

یک تـــرکٍ فـارس‌، یک آفــریقایی اروپایی

یک استرالیایی آمریکایی و یک آسیایی‌ام،

یک سیــاه‌پوستِ زردپوستِ ســـرخ‌پوستِ

سفیــــدم که نه تنـــها با خــودم و دیگران

کـمترین مشکلی ندارم بلکه بـدون حـــضور

دیگـــران وحشت مــــــرگ را زیـــــر پوستم

احســــــــــــــــــــــــاس میـــــــــــــــکنم.

من انسانی هستم میان انسان‌های دیـگر

بر سیـارهٔ مقــــدس زمین، که بدون حضور

دیگــــــــــران معنـــــــــــــایی نــــــــــدارم.

ترجیح میدهم شعر شیپور باشد،نه لالایی!


"انســـانم آرزوســت"

پیام های کوتاه

آخرین نظرات

پیوندهای روزانه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اسراف» ثبت شده است

در گوشه ای از شهر در یک رستوران، بشقاب های نیمه خالی بر روی میز دیده می شود که در یکی چند قاشق برنج ، در یکی چند تکه گوشت جدا نشده از استخوان و در یکی چند تکه پیتزای نیم خورده به چشم می خورد ؛ و در گوشه ای دیگر از این شهر کودکی گرسنه آرزوی خوردن یک قاشق از آن برنج، یک تکه از آن گوشت و یک گاز از آن پیتزا را دارد. همان برنج و گوشت و پیتزایی که در آن رستوران قبل از رسیدن مشتری بعدی روانه سطل زباله شده اند.....
در یک گوشه از شهر کسانی در حال خرید کفش و لباس هستند تا آنها را در کنار سه جفت کفش تقریبا نوی قبلی و بیست دست لباس یک بار پوشیده شده داخل کمد لباسشان جای دهند؛ و در گوشه ای دیگر از شهر افرادی کفش های خود را دارند وصله می زنند که مبادا در هنگام راه رفتن از پایشان بیرون بیاید و زمینشان بزند.....
در یک گوشه از شهر ماشینهای گران قیمت بی هدف و سرگردان به دور خیابانها می چرخند و ویراژ می دهند تا حوصله سرنشینانشان سر نرود ؛ و در گوشه ای دیگر از شهر افرادی ساعتها پیاده روی می کنند چرا که پول خریدن بلیط اتوبوس را هم ندارند.....
در گوشه ای از شهر کودکی از این که مدل تبلت دوستش بالاتر است غمگین است و در گوشه ای دیگر کودکی مدام در تلاش است که مبادا وصله های کیف و کفش و لباسش پیدا شود و از دوستانش خجالت بکشد.....
در گوشه ای از شهر استخرهای خانگی پر است از آب شهری و آب از داخل شلنگ بر روی ماشین میریزد در حالی که صاحب ماشین دارد با همسایه اش احوال پرسی می کند؛ و در گوشه ای دیگر افرادی مجبورند با یک قابلمه آب که بر روی شعله گاز گرم کرده اند حمام کنند چرا که از بس فشار آب کم است ، آبگرمکن خانه شان روشن نمی شود.....
و ما مسئولیم...
فقیر باشیم یا غنی... نیازمند باشیم یا بی نیاز... اسراف نکردن در وضع مالیمان تاثیر داشته باشد یا نداشته باشد...در هر حال مسئولیم...
مسئول تک تک دانه های برنج...مسئول قطره قطره آب آشامیدنی... مسئول تمام نعمت های خدا...تمام نعمتهایی که بدون لطف خدا حتی قادر نیستیم ذره ای از آن را خلق کنیم.....
-شاید به همین دلیل باشد -
که هیچ گناهکاری برادر شیطان نمی شود
مگر اسراف کننده ای که کفران نعمتهای پروردگارش را می کند.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۴۸
انسانم آرزوست