انسانم آرزوست


سلام
کپی مطالب وبلاگ بلامانع است
اگه خواستید میتونید با ذکر منبع مطالب رو منتشر کنید.

گمشده این نسل اعتــماد است نه اعتقــاد
اما افسوس ! که نه بر اعتماد , اعتقادیست
و نه بـــر اعتقــــادشـــان اعتمــــــــــــــاد...

عشق یعنی خـــــــــــدا
یعنی امـــام زمـــــان(ع)
یعنی پـــــــدر و مــــــادر
یعنی همســـر و فــرزند
یعنی همنـــــــوع خودت
و عشق یعنــــی خودت

............................................

مـن خویشــــــاوند هر انســـانی هستم

که خنجــــر در آستین پنـــــهان نمی‌کند.

نه ابـــــــــــرو درهــــــــــــم میکشــــــــد

نه لبخندش ترفنـــد تجــاوز به حق نـان و

ســـــــــایه‌بان دیگــــــــــــــران اســــــت.

مـــــن یک لـــر ِ بلـوچم، یک کـــردِ عــرب،

یک تـــرکٍ فـارس‌، یک آفــریقایی اروپایی

یک استرالیایی آمریکایی و یک آسیایی‌ام،

یک سیــاه‌پوستِ زردپوستِ ســـرخ‌پوستِ

سفیــــدم که نه تنـــها با خــودم و دیگران

کـمترین مشکلی ندارم بلکه بـدون حـــضور

دیگـــران وحشت مــــــرگ را زیـــــر پوستم

احســــــــــــــــــــــــاس میـــــــــــــــکنم.

من انسانی هستم میان انسان‌های دیـگر

بر سیـارهٔ مقــــدس زمین، که بدون حضور

دیگــــــــــران معنـــــــــــــایی نــــــــــدارم.

ترجیح میدهم شعر شیپور باشد،نه لالایی!


"انســـانم آرزوســت"

پیام های کوتاه

آخرین نظرات

پیوندهای روزانه

۹۷ مطلب با موضوع «سبک زندگی» ثبت شده است

 

گزیده ای از شعر سراب سید حسن حسینی

 

ماجرا این است کم کم کمیت بالا گرفت
جای ارزش های مارا ارزه ی کالا گرفت
احترام ای یا علی در ذهن بازوها شکست
دست مردی خسته شد پای ترازوها شکست

 

♫♫♫

فرق مولای عدالت بار دیگر چاک خورد
خطبه‌های آتشین متروک ماند و خاک خورد
با کدامین سحر از دل‌ها محبت غیب شد
ناجوانمردی هنر، مردانگی‌ها عیب شد

♫♫♫

سرسرای سینه‌ها را رنگ خاموشی گرفت
صورت آیینه زنگار فراموشی گرفت
سالکان را پای پرتاول ز رفتن خسته شد
دست‌ پر اعجاز مردان طریقت بسته شد
تا هوای صاف را بال و پر کرکس گرفت
آسمان از سینه‌ها خورشید خود را پس گرفت
رنگ ولگرد سیاهی‌ها به جان‌ها خیمه زد
روح شب در جای جای آسمان‌ها خیمه زد
این زمان شلاق بر باور حکومت می‌کند
در بلاد شعله، خاکستر حکومت می‌کند
اعتبار دست‌ها و پینه‌ها در مرخصی
چهرها لوح ریا، آیینه‌ها در مرخصی

♫♫♫

ماجرا این است، آری ماجرا تکراری است
زخم ما کهنه است اما بی‌نهایت کاری است
از شما می‌پرسم آن شور اهورایی چه شد
بال معراج و خیال عرش‌پیمایی چه شد

جان تاریک من اینک مثل دریا روشن است
صبحگون از تابش خورشید مولا روشن است
تیغ یادش ریشه‌ی اندوه و غم را می‌زند
آفتاب هستی‌اش چشم عدم را می‌زند
چشم هستی آب‌ها را جز علی مولا ندید
جز علی مولا برای نسل دریاها ندید
کلبه‌ی شاد دلم ناگاه می‌گردد خراب
باز ضربت می‌خورد مولای دریا از سراب

 

متن کامل شعر در ادامه مطلب

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۳ ، ۱۹:۴۸
انسانم آرزوست

 

بزرگی میگه:

بیست سال بعد بابت کارهای که نکرده ای،

بیشتر افسوس می خوری

تا کارهایی که کرده ای

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۳ ، ۲۲:۵۰
انسانم آرزوست

 

ﯼ ﻧﻔﺮ به ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ

ﮔﻔﺖ : 400 ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺍحتیاج ﺩﺍﺭﻡ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﺪﯼ

ﺩﻭﺳﺘﺶ با کمی مکث ﮔﻔﺖ: ﺷﺐ ﺑﯿﺎ فلان جا ﺑﮕﯿﺮ

ﺷﺐ شد

ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﺩﯾﺪ ﮔﻮﺷﯿﺶ ﺩﺭﺩﺳﺘرس ﻧﯿﺴﺖ

ﺭﻓﺖ محل قرارشون...

ﺩﯾﺪ ﺍﻭﻧﺠﺎﺳﺖ

ﮔﻔﺖ رفیق ﺍﮔﻪ ﭘﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺑﮕﻮ ﻧﺪﺍﺭﻡ

ﮔﻮﺷﯿﺘﻮ ﭼﺮﺍ خاموش کردی

ﮔﻔﺖ من خاموش نکردم، ﻓﺭوﺧﺘﻤﺶ

ﺍﯾﻨﻢ ﭘﻮلی که تو میخواستی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۳ ، ۲۲:۴۰
انسانم آرزوست

برگی از کلام حق

انّما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً «احزاب/33»

خدا فقط مى‏خواهد آلودگى را از شما خاندان [پیامبر] بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند

طهارت و پاکی در فضای حریم شریف امام رضا علیه السلام جاری می باشد و شامل حال زائران آن امام معصوم نیز می شود.

چرا که وقتی انسان خود را در معرض روشنایی خورشید قرار دهد، بواسطه ی آن، تاریکی خود را به روشنایی تبدیل می کند

و یکسره نور و پاکی می شود...

 

برگی از کلام امام

 

شیعیان ما کسانی هستند که تسلیم امر و نهی ما باشند

گفتار ما را سر لوحه زندگی خود قرار دهند

مخالف دشمنان ما باشند و هر که چنین نباشد از ما نیست.

 

امام رضا علیه السلام، جامع احادیث الشیعه، جلد 1، صفحه 171.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۳ ، ۱۷:۲۲
انسانم آرزوست

مصرف فرهنگی، بخصوص "کتاب" بخش مهمی از سبک زندگی مطلوب اسلامی‌ایرانی است. اما چرا "مصرف فرهنگی" ما ایرانیان کمتر از چیزی است که انتظارش را داریم؟

"ایرانیان" که یکی از فرهنگی‌ترین ملل جهان از نگاه ادبیات، فلسفه، هنر و قدمت تمدنی هستند؛ چه شده که اینطور به "کتاب" به عنوان نماد فرهنگ و تمدن بی توجه شده‌اند؟ 

به نظرم این بی توجهی حاصل این نمیتواند باشد که مردم ما دست از "فرهنگ و ادب و هنر" شسته‌اند و مثلا به اقتصاد یا سیاست چسبیده‌اند؛ بلکه برعکس دلایلی وجود دارد که علیرغم این"فرهنگ دوستی" ایرانی و اسلامی در میان ما "کتاب" جایگاه خود را نیافته، این دلائل در حقیقت شاید دلایل ساده‌ای باشند که " مصرف فرهنگی" ما را پایین آورده و اگر راه حلی برای آن نجوییم، "فرهنگ کتاب خوانی" جایگاه مطلوب و شایسته خود را در "سبک زندگی" ما نمی یابد. دلیل این امر را می توان در گسست زنجیره "مصرف فرهنگی؛ در کشور دانست. این روزها ارتباط میان رسانه ها اعم از رادیو و تلویزیون و جراید و نشریات در حوزه کتاب قابل ملاحظه و کاربردی نیست. 
اما چرا برخی از مردم علیرغم اینکه دوست دارند کتاب بخوانند؛ اما نمی خوانند یا کم میخوانند و سرانه مطالعه رضایت بخش نیست:


۱. شاید وقت ندارند: بچه‌ها تکالیف زیاد مدرسه‌ای دارند، جوانان گرفتاریهای مشکل ذهنی زندگی، و یا سرگرمی های جایگزین دارند، بزرگترها چند شغله‌اند یا مشاغلی دارند که ذهنشان را اشغال میکنند.
۲. شاید انگیزه ندارند: احساس نیاز به دانستن و بیشتر دانستن، یکی از مهم ترین خصیصه های انسان رشد یافته است. و احساس نیاز به مطالعه در برخی بسیار اندک است. البته کتاب خوب انگیزه مطالعه را تقویت میکند. موضوع کتابها به روز نیست یا مشکلی را از خواننده رفع نمیکند. یا روایت نویسنده ضعیف است و یا ویرایش و ساخت کتاب وضع خوبی ندارد و در نهایت کتاب باب دل خواننده و متناسب سطح آگاهی و دانش او تولید نمیشود.
۳. شاید پول کافی ندارند: تا کتابی بخرند زیرا درآمد متوسط جامعه کم است یا کتاب گران است یا حمایتی از مصرف کننده کتاب صورت نمیگیرد.
۴. شاید دسترسی ندارند: کتابخانه یا کتاب فروشی بسیار دور است یا اگر نزدیک است منابع آن به روز و متنوع نیست و یا راهکاری برای جستجو ندارد، زیرساخت مناسب هم برای استفاده از کتاب دیجیتال وجود ندارد.
۵. شاید سواد ندارند: متأسفانه عده‌ای هم -هر چند کم- سواد ندارند؛ یا کم سواد هستند و سواد لازم برای خواندن کتابهای مناسب شان را ندارند.
۶. شاید برای نگهداری کتاب جا ندارند: و رغبتی برای خرید کتاب ندارند؛ آپارتمانهای کوچک بیشتر محل زندگی امروز ماست. و چنین جاهایی اصلا مناسب خرید کتاب و ایجاد کتابخانه خانگی نیست. اتاق مطالعه هم طبیعتاً در این مکانهای کوچک زندگی وجود ندارد.
۷. شاید اطلاع کافی و خبر ندارند: گاهی کتاب خوبِ ارزان و مناسب هم وجود دارد، اما بسیاری از مردم "خبر" از وجودش ندارند، نظام اطلاع رسانی کتاب وجود ندارد، لیستهای مناسب کتاب اعلام نمیشود. اغلب مردم برای دانستن و بشتر دانستن آنچه می خواهند، سیر مطالعاتی مناسبی در دسترس ندارند، در تلویزیون و رادیو هم برنامه مناسب کتابخوانی و کتاب شناسی وجود ندارد و روزنامه ها هم کمک جدی نمیکنند. 
۸. شاید به مطالعه عادت ندارند: وقتی به هر دلیلی از این دلایل فرد به کتاب خواندن مشغول نشود، انس نمی گیرد و به مطالعه "عادت" نمی کند. منزلت عمومی کتابخوانی هم البته بالا نیست.

 

شاید...

 

منبع : وبسایت شخصی شیخ شهاب مرادی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۳ ، ۲۰:۰۰
انسانم آرزوست

ﺣﻀﺮﺕ آﺩﻡ ﻭﻗﺘﯽ که ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺑﻬﺸﺖ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯿﺮﻓﺖ .
ﺧﺪﺍ بهش ﮔﻔﺖ: ﻧﺎﺯﻧﯿﻨﻢ ﺁﺩﻡ ، ﺑﺎ ﺗﻮ ﺭﺍﺯﯼ ﺩﺍﺭﻡ ...
ﺍﻧﺪﮐﯽ ﭘﯿﺸﺘﺮ ﺁﯼ ....
ﺁﺩﻡ ﺁﺭﺍم و ﻧﺠﯿﺐ ﺁﻣﺪ ﭘﯿﺶ !!!...
ﺯﯾﺮ ﭼﺸﻤﯽ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺖ ..
ﻣﺤﻮ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻏﻢ ﺁﻟﻮﺩ ﺧﺪﺍ ، ﺩﻝ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮔﺮﯾﺴﺖ!!...
ﮔﻔﺖ: ﻧﺎﺯﻧﯿﻨﻢ ﺁﺩﻡ ، ﻗﻄﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺷﮏ ﺯﭼﺸﻤﺎﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﮑﯿﺪ ...
ﯾﺎﺩﻣﻦ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺑﺲ ﺗﻨﻬﺎﯾﻢ ... ﺑﻐﺾ ﺁﺩﻡ ﺗﺮﮐﯿﺪ ...
ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﻟﺮﺯﯾﺪ ...
ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﮔﻞ ﻫﺎﯼ ﺑﻬﺸﺖ ...
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﻋﺮﺵ ...
ﻧﻪ ... ﻧﻪ ... ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ
ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﺖ ﺍﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﻣﻦ ، ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ !!!....
ﺁﺩﻡ ﮐﻮﻟﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ....
ﺧﺴﺘﻪ ﻭ ﺳﺨﺖ ﻗﺪﻡ ﺑﺮﻣﯿﺪﺍﺷﺖ .. ﺭﺍﻫﯽ ﻇﻠﻤﺖ ﭘﺮﺷﻮﺭ ﺯﻣﯿﻦ ....
ﺯﯾﺮ ﻟﺒﻬﺎﯼ ﺧﺪﺍ ﺑﺎﺯ ﺷﻨﯿﺪ ... ﻧﺎﺯﻧﯿﻨﻢ ﺁﺩﻡ ....
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﻦ ....
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﮔﻠﻬﺎﯼ ﺑﻬﺸﺖ .... ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﻪ ﯼ ﮔﻨﺪﻡ....
ﺗﻮ ﻓﻘﻂ ﯾﺎﺩﻡ ﺑﺎﺵ .....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۳ ، ۲۲:۳۸
انسانم آرزوست

 حتما بخونید حتما ارزش خوندن داره 

اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه وقتا فرق میکنه

گفت: رفیق یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه

گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکت کنم

گفت: من رفتنی ام!

گفتم: یعنی چی؟

گفت: دارم میمیرم

گفتم: دکتر رفتی، خارج از کشور؟

گفت: نه همه دکترا اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.

گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده

با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم یعنی خدا کریم نیست؟

فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه کلاه سرش گذاشت

و الکی امیدوارش کرد

گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟


گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم

از خونه بیرون نمیومدم

کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن

تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم

خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم

اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و

انگار این حال منو کسی نداشت

خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد

با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن

آخه من رفتنی ام و اونا انگار موندنی

سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم

بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم

ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم

گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و

بدون اینکه حساب کتاب کنم بهشون کمک میکردم

مثل پیر مردا برای همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم

الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و مهربون شدم

حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم

و آیا خدا این خوب شدن منو قبول میکنه؟


گفتم: بله، اونجور که میدونم و به نظرم میرسه

آدما تا دم رفتن و مرگ خوب شدنشون واسه خدا عزیز و مهمه

آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، وقتی داشت

میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟


گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!


یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدر

وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟

گفت: بیمار نیستم!

گفتم: پس چی؟

گفت: فهمیدم بالاخره یک روز مردنی هستم، رفتم

دکتر گفتم میتونید کاری کنید که

اصلا نمیرم گفتن نه. پرسیدم خارج چی؟ و باز جواب دادند نه!

خلاصه دوست عزیز ما رفتنی هستیم, وقتش فرقی داره که کی باشه؟

باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد....

 

اگر این پیام را دریافت کردی بدون که خدا تو رو خیلی دوست داشته

که امروز این زنگ خطر رو برات بصدا در آورده

پس ...

تو هم برای عزیزانت بفرست و زنجیره مهربانی را ادامه بده

برای اونایی که یادشون رفته که یک روز رفتنی هستند ...

شاید حرص می زنند و دیگران را می آزارند ...

دوستان من هم رفتنی ام مرا ببخشید از صمیم قلب ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۱۲
انسانم آرزوست