انسانم آرزوست


سلام
کپی مطالب وبلاگ بلامانع است
اگه خواستید میتونید با ذکر منبع مطالب رو منتشر کنید.

گمشده این نسل اعتــماد است نه اعتقــاد
اما افسوس ! که نه بر اعتماد , اعتقادیست
و نه بـــر اعتقــــادشـــان اعتمــــــــــــــاد...

عشق یعنی خـــــــــــدا
یعنی امـــام زمـــــان(ع)
یعنی پـــــــدر و مــــــادر
یعنی همســـر و فــرزند
یعنی همنـــــــوع خودت
و عشق یعنــــی خودت

............................................

مـن خویشــــــاوند هر انســـانی هستم

که خنجــــر در آستین پنـــــهان نمی‌کند.

نه ابـــــــــــرو درهــــــــــــم میکشــــــــد

نه لبخندش ترفنـــد تجــاوز به حق نـان و

ســـــــــایه‌بان دیگــــــــــــــران اســــــت.

مـــــن یک لـــر ِ بلـوچم، یک کـــردِ عــرب،

یک تـــرکٍ فـارس‌، یک آفــریقایی اروپایی

یک استرالیایی آمریکایی و یک آسیایی‌ام،

یک سیــاه‌پوستِ زردپوستِ ســـرخ‌پوستِ

سفیــــدم که نه تنـــها با خــودم و دیگران

کـمترین مشکلی ندارم بلکه بـدون حـــضور

دیگـــران وحشت مــــــرگ را زیـــــر پوستم

احســــــــــــــــــــــــاس میـــــــــــــــکنم.

من انسانی هستم میان انسان‌های دیـگر

بر سیـارهٔ مقــــدس زمین، که بدون حضور

دیگــــــــــران معنـــــــــــــایی نــــــــــدارم.

ترجیح میدهم شعر شیپور باشد،نه لالایی!


"انســـانم آرزوســت"

پیام های کوتاه

آخرین نظرات

پیوندهای روزانه

۵۵ مطلب با موضوع «حکیمانه» ثبت شده است

 

از این استنباط دو نتیجه فاجعه بار بوجود می آید :

یکی در مورد ارتباط با عالم خارج ،
انسان چنان شیفته ارزش ها می گردد که
از دنیا و آنچه در آن می گذرد غافل می شود .
وی از ارزش های پیرایه ای برای خود هستی و عالم مخصوصی می سازد ،
و در آن عالم خودساخته بسر می برد یعنی ؛
با سایه زندگی رابطه برقرار می کند نه خود زندگی .
از اوهام ، پندارها ، تصاویر و تعابیر برای خود عالم ذهنی می سازد ،
و در آن عالم رویا گونه بسر می برد .

دوم مربوط به درون انسان و تغییر در ماهیت انسان است ،
که در جریان آشنایی با ارزش ها ماهیت ذاتی انسان از دست می رود ،
و به جای آن یک پدیده قراردادی و اعتباری حاکم بر وجود او می گردد .

ادامه دارد ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۸:۳۸
انسانم آرزوست

 

اندک اندک که کودک با تعبیر و تفسیر آشنا می شود متوجه می گردد گرچه تعبیر و تفسیرها با الفاظ و توجیهات متفاوت صورت می گیرد ،
ولی همه آنها حول یک چیز می چرخند و آن ارزش است .
هرچند شکل تعبیرات متفاوت است ولی در محتوا و پشت همه آنها تنها ارزش نهفته است .
کودک هرچه با زندگی آشنا می شود بیشتر درک می کند که گویا هدف زندگی کسب ارزش و دوری از بی ارزشی است ،
و دیگر اینکه معنا و تفسیری که بصورت ارزش یا بی ارزشی از واقعیات استنباط می شود مهمتر از خود واقعیات است !

ادامه دارد ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۴ ، ۱۸:۳۷
انسانم آرزوست

 

همانا مؤمنان با هم برادرند، پس میان برادران خود صلح کنید و از
خدا پروا بدارید، امید که مورد رحمت قرار گیرید.
قرآن کریم، سوره حجرات، آیه ۱۰

تنها او داور بزرگ است او که رب همه جهانیان است.

و حضرت بقیه الله امام جهانی است.

شیعه بودن سخت است و ما تنها نام آن را به یدک میکشیم.

اما باید باران شویم ..بر خوب و بد بباریم.

خوب که معلوم خوبه اما بد یعنی بیمار بودن

و بیمار یعنی نیاز به طبیب داشتن .

تو طبیب باش …

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۱:۴۰
انسانم آرزوست

 

ما طی روز صدها بار به شکل های متفاوت ،
صریح و غیر صریح ،
بوسیله الفاظ ،
بوسیله رفتارها و حرکات مخصوص ،
بوسیله نگاه یا حتی بوسیله سکوت ،
رفتار خودمان و دیگران را معنا و تفسیر می کنیم .
نتیجه این تعبیر و تفسیرها و استنباطی که حاصل می شود در ذهن ما این است که در زندگی و در روابط انسانها تنها واقعیت مطرح نیست ،
بلکه هر واقعیت ،هر حرکت ، رفتار ، رویداد و جریانی یک معنای خاص هم دارد که مثل سایه ای نامرئی به آن چسبیده و همیشه همراه آن است ،
و ذهن کودک از شروع رابطه با زندگی یک کیفیت تعبیر کنندگی پیدا می کند ،
ذهنش عادت می کند به اینکه هیچ چیز را خالص و واقعی نبیند و به محض انجام هر عمل بدنبال معنی آن بگردد و بر آن عمل بر چسبی بزند ،
و عمل را بدون تعبیر و تفسیر ناقص می داند .
در بزرگسالی انسان به سختی می تواند از این ذهنیت رهایی یابد و نمی تواند بصورت ناب و خالص واقعیت های زندگی را آنطور که هست ببیند.

 

ادامه دارد ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۴ ، ۱۸:۳۵
انسانم آرزوست

 

ذهن ما عادت کرده که به جریانات و رویدادهای زندگی از دو زاویه بنگرد و با آنها رابطه برقرار کند .
یکی نگاه " واقعی و عینی " ،
و دیگری نگاه " ذهنی یا تعبیر و تفسیری " .

نگاه واقعی همون نگاه بدون تعبیر و تفسیر و قضاوت است ،
انگار همچون دوربین فیلمبرداری فقط تصویر برداری میکنیم .

اما نگاه ذهنی و تعبیر و تفسیری صحنه ها را مورد قضاوت و ارزشگذاری قرار میدهد .
دید ذهنی یا تعبیر و تفسیری برای انسان نه ذاتی و طبیعی است و نه لازم است ،
بلکه یک فعالیت ذهنی زائد و غیر ضروری است ،
که از طرف جامعه بر مغز انسان تحمیل شده است...

 

ادامه دارد ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۱۸:۳۲
انسانم آرزوست

 

مردی به زنش گفت: تو چقدر زیبایی!

زن گفت: مرسی عزیزم، کاش تو هم زیبا بودی تا من هم این را به تو می‌گفتم!!!!

مرد گفت: اشکالی نداره تو هم مثل من دروغ بگو...!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۱۱:۱۵
انسانم آرزوست

 

دور ما دیوار بود و لای هر دیوار موش..
ترس در دل داشتیم از سایه ی آدمفروش!!
باید از امروز همرنگ جماعت بود پس...
گرگ هم بودی لباس گوسفندان را بپوش!!
رنج ما بردیم و گنجش دست از ما بهتران...
«سخت می گیرد جهان بر مردمان سختکوش»
ما که هم از «اسب» افتادیم و هم از «اصل مان»
روی زین بودیم و می مانیم زین پس زین به دوش!!
حق ما چون قالبی یخ آب شد در دست تو....
پس بنوش آن را که خون ما نمی آید بجوش!!
سهم ما از زندگی عمری چریدن بود و بس
پس حلالت بادچوپان!هرچه میدوشی بدوش...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۱۸:۳۸
انسانم آرزوست

مرحوم حاج اسماعیل دولابی:
گفتم: عباس آقا با این درآمدت زندگیت میچرخه؟
گفت: خدا رو شکر ،کم وبیش میسازیم.خدا خودش میرسونه.
گفتم : حالا ما دیگه غریبه شدیم لو نمیدی!
گفت: نه یه خورده قناعت میکنم گاهی اوقات هم کار دیگه ای جور بشه انجام میدم ،خدا بزرگه نمیذاره دست خالی بمونم.
گفتم: نه. راستشو بگو
گفت: هر وقت کم آوردم یه جوری حل شده.خدا رزاقه، میرسونه.
گفتم: ای بابا ما نامحرم نیستیم. راستشو بگو دیگه!
گفت: توفکرکن یه تاجر یهودی توی بازار هست هر ماه یه مقدار پول برام میاره کمک خرجم باشه.
گفتم: آهان. ناقلا دیدی گفتم. حالا شد یه چیزی. چرا از اول راستشو نمیگی؟
گفت : بی انصاف سه بار گفتم خدا میرسونه باور نکردی یک بار گفتم یه یهودی میرسونه باور کردی.
یعنی خدا به اندازه یه یهودی پیش تو اعتبار نداره؟!
یه پیری بود توهمین تهرون
که میگفت:
هروقت گرفتاریم به همه رومیزنیم وقتی کسی کار ازدستش برنمیادمیگیم بریم درخونه خداروهم بزنیم شایدکاری کرد!
شایدخدایی باشه!
هی سجده میکنیما ولی هنوزخوب باورنداریم که یکی اون بالاهست که حواسش به ماست تااین شک به یقین نرسه همه خدات میشن الا خدا!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۴ ، ۱۱:۳۴
انسانم آرزوست

 

نامه اى از معاویه به امیر المومنین (ع) رسید حضرت مهر نامه را شکست و قرائت کرد : " از طرف امیر المومنین و خلیفة المسلمین ، معاویه بن ابى سفیان براى على :
اى على !
در جنگ جمل هر چه خواستى با ام المومنین : عایشه و اصحاب رسول خدا : طلحه و زبیر کردى اکنون مهیاى جنگ باش "
حضرت جواب نامه را اینگونه نوشت :
از طرف عبدالله ؛ تو به ریاست مى نازى و من به بندگى خداوند من آماده جنگ هستم به همان نشان که " انا قاتل جدک و عمک و خالک : من همان قاتل پدربزرگ و عمو و دایى تو هستم ".
سپس نامه را مهر و امضاء فرمود و از شاگردانش که در محضرش بودند ، پرسید : کیست که این نامه را به شام ببرد ؟
کسى جواب نداد!
دوباره حضرت سوالش را تکرار فرمود و این بار طرماح از میان جمعیت برخاست و عرض کرد : على جان ! من حاضرم.
حضرت ضمن اینکه او را از متن تند نامه آگاه کرد ، فرمود : به شام که رفتى مواظب آبروى على باش .
طرماح گفت : سمعا و طاعة
آنگاه نامه را گرفت و بسوى شام حرکت کرد.
معاویه در باغ قصرش بود که عمرو عاص خبر رسیدن یکى از شاگردان على را به او رساند
معاویه فورا دستور داد که بساطى رنگین پهن کنند تا شکوه آن طرماح را تحت تاثیر قرار بدهد و او را به لکنت بیندازد .
دستور انجام شد ، طرماح وقتى وارد شد و آن فرشهاى رنگین و بساط مفصل را دید ، بى اعتناء با همان کفشهاى خاک آلوده اش قدمها را بر فرشها گذاشت ، خود را به معاویه رساند و همانطور که او بر مسندش لمیده بود ، طرماح نیز لم داد و پاهایش را دراز کرد
اطرافیان معاویه به طرماح اعتراض کردند که " پاهایت را جمع کن " اما او گفت : تا آن مردک ( معاویه ) پاهایش را جمع نکند ، من هم پاهایم را جمع نخواهم کرد .
عمرو عاص به معاویه در گوشى گفت : این مردى بیابانیست و کافیست که تو سر کیسه ات را کمى شل کنى تا او رام بشود و لحنش را هم عوض کند
معاویه ضمن اینکه دستور داد تا سى هزار درهم پیش طرماح بگذارند ، از او پرسید : از نزد که به خدمت که آمده اى ؟
طرماح گفت : از طرف خلیفه برحق ، اسدالله ، عین الله ، اذن الله ، وجه الله ، امیر المومنین على بن ابیطالب نامه اى دارم براى امیر زنازاده فاسق فاجر ظالم خائن ، معاویة بن ابى سفیان.
معاویه ناراحت از اینکه سى هزار درهم نیز نتوانسته است که این شاگرد على علیه السلام را ساکت کند ، گفت : نامه را بده ببینم
، طرماح گفت : روى پاهایت مى ایستى ، دو دستت را دراز میکنى تا من نامه على علیه السلام را ببوسم و بتو بدهم.
معاویه گفت : نامه را به عمرو عاص بده طرماح گفت : امیرى که ظالم است ، وزیرش هم خائن است و من نامه را به خائنى چون او نمیدهم معاویه گفت : نامه را به یزید بده طرماح گفت : ما دل خوشى از شیطان نداریم چه رسد به بچه اش معاویه پرسید : پس چه کنیم ؟
طرماح گفت : همانکه گفتم.
بالاخره معاویه نامه را گرفت و خواند بعد هم با ناراحتى تمام کاتبش را احضار کرد تا جواب نامه را اینگونه بنویسد:
" على ! عده لشکریان من به عدد ستارگان آسمان است مهیاى نبرد باش "
طرماح برخاست و گفت : من خودم جواب نامه ات را مى دهم
على(ع)خود به تنهایى خورشیدیست که ستارگان تو در برابرش نورى نخواهند داشت سپس خواست برود که معاویه گفت " طرماح ! سى هزار درهمت را بردار و سپس برو "
، اما طرماح بى اعتناء به حرف معاویه و بدون خداحافظى راه کوفه را در پیش گرفت معاویه رو به عمرو عاص کرد و گفت : حاضرم تمام ثروتم را بدهم تا یکى از شما به اندازه یکساعتى که این مرد از على طرفدارى کرد ، از من طرفدارى کند عمرو عاص گفت : بخدا اگر على به شام بیاید ، من که عمرو عاصم نمازم را پشت سر او میخوانم اما غذایم را سر سفره تو میخورم.
( الأختصاص ص ١٣٨)

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۸:۳۴
انسانم آرزوست

هرازگاهی
خودت را هَرَس کن...
شاخه های اضافیت را بزن..
پای تمام شاخه بریده هایت بایست...
تمام سختی هایت...
دردهایت...
باغبانی کن خودت را...
خاطرات بدت را...
سَبُک کن فکرت را...
از هرچه آزارت می دهد...
ریاضیدان باش...
حساب و کتاب کن...
خوبیهای زندگیت را جمع کن...
آدمهای بدِ زندگیت را کم کن...
همه چیز خوب می شود...
قول...
خوب می شود...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۱:۵۵
انسانم آرزوست