آن زند طعنه که در سفره شاعر نان نیست |
وین کند خنده که در پیکر شاعر جان نیست |
|
منم آن گرسنه خوشحال مباهی به کمال |
گرچه دانم شکم گرسنه را ایمان نیست |
|
روزگاری است که دانا به مکافات کمال |
میبرد رشک به جاهل که چرا نادان نیست |
|
همه گویند که مداح شو و کام بجوی |
که بجایی نرسد هر که مدیحت خوان نیست |
|
خود گرفتم به مدیح خذفی در سفتم |
که بجایی نرسد هر که مدیحت خوان نیست |
|
شعر بر نام شکمبارهی بیعقل و شعور |
چون مسمی بکنم، شعر که بادمجان نیست |
۲۷ تیر ۹۲ ، ۱۷:۰۰