انسانم آرزوست


سلام
کپی مطالب وبلاگ بلامانع است
اگه خواستید میتونید با ذکر منبع مطالب رو منتشر کنید.

گمشده این نسل اعتــماد است نه اعتقــاد
اما افسوس ! که نه بر اعتماد , اعتقادیست
و نه بـــر اعتقــــادشـــان اعتمــــــــــــــاد...

عشق یعنی خـــــــــــدا
یعنی امـــام زمـــــان(ع)
یعنی پـــــــدر و مــــــادر
یعنی همســـر و فــرزند
یعنی همنـــــــوع خودت
و عشق یعنــــی خودت

............................................

مـن خویشــــــاوند هر انســـانی هستم

که خنجــــر در آستین پنـــــهان نمی‌کند.

نه ابـــــــــــرو درهــــــــــــم میکشــــــــد

نه لبخندش ترفنـــد تجــاوز به حق نـان و

ســـــــــایه‌بان دیگــــــــــــــران اســــــت.

مـــــن یک لـــر ِ بلـوچم، یک کـــردِ عــرب،

یک تـــرکٍ فـارس‌، یک آفــریقایی اروپایی

یک استرالیایی آمریکایی و یک آسیایی‌ام،

یک سیــاه‌پوستِ زردپوستِ ســـرخ‌پوستِ

سفیــــدم که نه تنـــها با خــودم و دیگران

کـمترین مشکلی ندارم بلکه بـدون حـــضور

دیگـــران وحشت مــــــرگ را زیـــــر پوستم

احســــــــــــــــــــــــاس میـــــــــــــــکنم.

من انسانی هستم میان انسان‌های دیـگر

بر سیـارهٔ مقــــدس زمین، که بدون حضور

دیگــــــــــران معنـــــــــــــایی نــــــــــدارم.

ترجیح میدهم شعر شیپور باشد،نه لالایی!


"انســـانم آرزوســت"

پیام های کوتاه

آخرین نظرات

پیوندهای روزانه

۱۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

 
زنى به حضور حضرت داوود آمد و گفت :
اى پیامبر خدا ، پروردگار تو ظالم است یا عادل؟
حضرت داوود فرمود: خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند.

سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟
زن گفت : من بیوه زن هستم و سه دختر دارم ، با دستم، ریسندگى مى کنم. دیروز شالِ بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم، تا بفروشم، و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم. ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد. و تـهیـدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تامین نمایم!

هنوز سخن زن تمام نشده بود، ناگهان در خانه حضرت داوود را زدند، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد ...
ده نفر تاجر به حضور حضرت داوود آمدند، و هر کدام صد دینار (جمعا هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند:
این پولها را به مستحقش بدهید.

حضرت داوود از آن ها پرسید: علت این که شما دست جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟

عرض کردند : ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست. کشتى آسیب دید، و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم. ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته ای سوى ما انداخت. آن را گشودیم و در آن شال بافته ای دیدیم. به وسیله آن موردِ آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم. و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار بپردازیم ، و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ما است به حضورتان آورده ایم، تا هر که را بخواهى به او صدقه بدهی ...

حضرت داوود به زن نگاه کرد و به او فرمود:
پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟!
سپس ‍ هزار دینار را به آن زن داد و فرمود:
این پول را در تامین معاش کودکانت مصرف کن... خداوند به حال و روزگار تو آگاهتر از دیگران است
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۰۷
انسانم آرزوست

 

نامه ای در جیبم
و گلی
در مشتم
پنهان است.
غصه ای دارم
با نی لبکی.
سر کوهی گر نیست
ته چاهی بدهید
تا برای دل خود بنوازم.
عشق
جایش،
تنگ است.

حسین منزوی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۵۰
انسانم آرزوست

 

وقتی میخواهند برای من و تو جوک بگویند ….

می گویند یک روز ” غضنفر ” !

در صورتی که غضنفر یعنی ” شیر ، مرد با صلابت و قوی ” …

و از قضا یکی از القاب حضرت علی علیه السلام است.

وقتی یک چیز از مــُــد افتاده به آن می گویند ” جــواد ” !

و جواد به معنای ” بخشنده و سخاوتمند ” است …

و از قضا از القاب امام محمد تقی علیه السلام است.

از اسم ” بتول ” برای مسخره کردن استفاده میکنند !

در صورتی که بتول یعنی پارسا و پاکدامن …

که به صورت خیلی اتفاقی از القاب حضرت زهرا سلام الله علیها و حضرت مریم سلام الله علیها هم هست.

در فیلم ها نام های تقی و نقی را به هزل می آورند !

و تقی یعنی با تقوا و پرهیزگار و نقی به معنای پاک و پاکیزه است …

و اتفاقا از القاب امام جواد علیه السلام و امام هادی علیه السلام …

وقتی میخواهند بانوان نیروی انتظامی را مسخره کنند میگویند ” فاطی کماندو ” !

چه جالب !!

و یا به جای نام مبارک حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام میگویند ابرفرض !

اتفاقا وقتی میخواهند بگویند فلانی خودش رابه آن راه زده میگویند :

خودش را زده به کوچه علی چپ !

خدا لعنت کند دشمنان اهل بیت علیهم السلام را با این جمله اهانت بار ...

حال این ما شیعیان و این ارادت ما به اهل بیت علیهم السلام !

تا کجا می خواهیم آب به آسیاب دشمن بریزیم با گفتن جملاتی مانند: ما که نیتی نداریم، فقط طبق عادت می گوییم و ... ؟؟

نگذاریم در طنزها و جوک هایشان از اسامی مقدس ائمه هدی (علیهم السلام) استفاده کنند …

 

برگرفته از بی قرار

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۴۹
انسانم آرزوست

 

پسر: عشقم یه عکس خوشگل از خودت واسم بفرست.

دختر: چشم ولی تو هم محض احتیاط یه عکس از خواهرت واسم بفرست عشقم.
(شیطان سرپا ایستاده بود سیگارش را خاموش کرد و کف مرتبی برای دختر زد)

پسر: بدون معطلی عکس اون یکی دوست دخترش را واسه دختر فرستاد.
(بیچاره شیطون کم آورد و رو آورد به مصرف مواد مخدر و شیشه)
دختر:وای مرسی عزیزم ... الان عکسمو واست ایمیل میکنم

و عکس دوس دختر برادرشو فرستاد.
پسرک خوشحال اما
...

وقتی ایمیلشو باز کرد عکس خواهرشو دید ... !!!!


(این داستان باعث شد شیطان ادامه تحصیل بده،بعد از ظهرها هم کلاس تقویتی میره...)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۲۱
انسانم آرزوست

 

گاهی دلتنگ که می شوم
از پشت پنجره
انگار باز باران خیال بند آمدن ندارد
انگار تمام جاده های ذهنم
به بن بست می خورد...

خوب می دانم که هیچ راهی تو را باز نخواهد گرداند...
میدانم این خیال گنگ
میان کوره راه دل
هیچ پناهی ندارد....

میان دلتنگی غریب وار من
لحظه ها دست و پا می زنند
می دانم
به جاده اعتمادی نبود....

اما کاش دنیا میفهمید
که برای من جور دیگری غم انگیز است....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۰۴
انسانم آرزوست

باران بر بام

یادآورخمسه خمسه

بر فصل کودکی ام

تا شعر به من رسید

هاشور زد

چکه چکه

چ

ک

ی

د

مادرم در باران جنگ رفت

در فصل جنگ بزرگ شدیم

گلوله را فهمیدم

گلوله فهمم نکرد

گرسنگی را خوردم

هوای تازه نداشتیم / حوا نبود

شهر را به مسافرتی اجباری دور شدیم

پرنده شدیم !

و حوصله اتفاقی که نبود

اتوبو س ها را پیاده می شدیم ...

یکی –یکی

و در نور کوتاه از سقف خانه ها گم می چرخیدیم

باران مرا جنگاورکرد

که خانه ای ندارم

مادری نماند

گندم سوخت

داس شکست

آوارگی سر از من در آوردم

رادیو اما چیزی نگفت !

حماسه را آفریدم

با دخترانی که مو هاشان را رنگ کرده ماندند

تا در خوابهای دورشان مادر شدند

هشت از سال کذشت

هر کدام جنینی سقط شده

به آینده آوردند

تا جنگ دموکراسی صلح گرفت

حالا دنیا چقدر کوچک می رود

خانه ای می کشم

کودکی ام درونش بازی می کند

با مادری که پدرش منم !

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۳ ، ۱۸:۳۰
انسانم آرزوست