انسانم آرزوست


سلام
کپی مطالب وبلاگ بلامانع است
اگه خواستید میتونید با ذکر منبع مطالب رو منتشر کنید.

گمشده این نسل اعتــماد است نه اعتقــاد
اما افسوس ! که نه بر اعتماد , اعتقادیست
و نه بـــر اعتقــــادشـــان اعتمــــــــــــــاد...

عشق یعنی خـــــــــــدا
یعنی امـــام زمـــــان(ع)
یعنی پـــــــدر و مــــــادر
یعنی همســـر و فــرزند
یعنی همنـــــــوع خودت
و عشق یعنــــی خودت

............................................

مـن خویشــــــاوند هر انســـانی هستم

که خنجــــر در آستین پنـــــهان نمی‌کند.

نه ابـــــــــــرو درهــــــــــــم میکشــــــــد

نه لبخندش ترفنـــد تجــاوز به حق نـان و

ســـــــــایه‌بان دیگــــــــــــــران اســــــت.

مـــــن یک لـــر ِ بلـوچم، یک کـــردِ عــرب،

یک تـــرکٍ فـارس‌، یک آفــریقایی اروپایی

یک استرالیایی آمریکایی و یک آسیایی‌ام،

یک سیــاه‌پوستِ زردپوستِ ســـرخ‌پوستِ

سفیــــدم که نه تنـــها با خــودم و دیگران

کـمترین مشکلی ندارم بلکه بـدون حـــضور

دیگـــران وحشت مــــــرگ را زیـــــر پوستم

احســــــــــــــــــــــــاس میـــــــــــــــکنم.

من انسانی هستم میان انسان‌های دیـگر

بر سیـارهٔ مقــــدس زمین، که بدون حضور

دیگــــــــــران معنـــــــــــــایی نــــــــــدارم.

ترجیح میدهم شعر شیپور باشد،نه لالایی!


"انســـانم آرزوســت"

پیام های کوتاه

آخرین نظرات

پیوندهای روزانه

داستان جالب منصور حلاج و جذامی ها..

جمعه, ۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۲۸ ب.ظ

 

 

همه می‌دانید بیماران جذامی چهره‌های خیلی دردناکی دارند، طوریکه هر کسی نمی‌تواند به آن ها نگاه کند. البته الان این افراد خیلی کم شده‌اند و جلوی این بیماری تا حدود بسیار زیادی گرفته شده است.

 

ظهر یکی از روز های گرم ماه رمضان منصور حلاج از کنار خرابه ای که جذامی ها در آن بودند می گذشت جذامی ها در حال خوردن غذا بودند غذا که چه ! ته دیگ ها و پس مانده های غذای مردم بود.

یکی از آنها به منصور گفت بفرما ناهار منصور گفت مزاحم نیستم؟ گفتند نه و منصور با آنها مشغول غذا حوردن شد چند لقمه ای خورد .

جذامیان گفتند : دیگران بر سفره ی ما نمی نشینند و از ما می ترسند .

حلاج گفت : آنها روزه اند و سپس بلند شد تشکر کرد و رفت.

در راه دست به آسمان برد و گفت خدایا روزه ام را قبول کن !

یکی از دوستانش او را دید و گفت ولی من دیدم تو با جذامی ها داشتنی غذا می خوردی؟!!!

حلاج گفت : ما مهمان خدا بودیم ، روزه شکستیم ولی دل نشکستیم .

 

گفت آن منصور روزه بشکنم
به بود ، اما دلی را نشکنم !

آن جماعت غرق در یاد خدا
گشته و از هر تجلی شد جدا

من خدا را در خرابه یافتم
عشق میدادند و من میبافتم

ریسمان عشق او بر گردنم
گاه در گلزار و گه در گلخنم...

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۰۵
انسانم آرزوست

نظرات  (۱)

۰۷ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۱۴ مسافر مسعود
خیلی خیلی عالی و تاثیر گذاره ممنون از توجه تون . باز سپاسگزار

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی