مادری که پدرش منم
جمعه, ۳ بهمن ۱۳۹۳، ۰۶:۳۰ ب.ظ
باران بر بام
یادآورخمسه خمسه
بر فصل کودکی ام
تا شعر به من رسید
هاشور زد
چکه چکه
چ
ک
ی
د
مادرم در باران جنگ رفت
در فصل جنگ بزرگ شدیم
گلوله را فهمیدم
گلوله فهمم نکرد
گرسنگی را خوردم
هوای تازه نداشتیم / حوا نبود
شهر را به مسافرتی اجباری دور شدیم
پرنده شدیم !
و حوصله اتفاقی که نبود
اتوبو س ها را پیاده می شدیم ...
یکی –یکی
و در نور کوتاه از سقف خانه ها گم می چرخیدیم
باران مرا جنگاورکرد
که خانه ای ندارم
مادری نماند
گندم سوخت
داس شکست
آوارگی سر از من در آوردم
رادیو اما چیزی نگفت !
حماسه را آفریدم
با دخترانی که مو هاشان را رنگ کرده ماندند
تا در خوابهای دورشان مادر شدند
هشت از سال کذشت
هر کدام جنینی سقط شده
به آینده آوردند
تا جنگ دموکراسی صلح گرفت
حالا دنیا چقدر کوچک می رود
خانه ای می کشم
کودکی ام درونش بازی می کند
با مادری که پدرش منم !
۹۳/۱۱/۰۳